وداع کاپیتان کیا با مستطیل سبز
خدا حافظی یکی از بهترین فوتبالیست های تاریخ ایران حادثه کوچکی نیست که از کنار آن به راحتی عبور کنیم. وقتی این بازیکن از لحاظ اخلاقی نیز سرآمد باشد بر ابعاد ماجرا می افزاید. از این دست بازیکنان اگرچه کم نیستند اما کمتر فرصت شده تا برای آنان بازی خداحافظی مناسب در نظر گرفته شده باشد. این بار نیز چنین است اما از اقبال بلند مهدوی کیا پرسپولیس به فینال جام حذفی رسیده و این بهترین موقعیت برای وداع موشک با فوتبال است.
مهدوی کیا چندی پیش با حضور در یک برنامه تلویزیونی و ریختن اشک دل فوتبال را به درد آورد. او اکنون به کانون توجهات فوتبالی بدل شده است. مصاحبه پشت مصاحبه. خبر پشت خبر.
امثال مهدوی کیا که با رفتار خود باعث شوند همه رنگ های فوتبالی دوستشان بدارند کم هستند. ای کاش فوتبال ما آن قدر برنامه داشت که حداقل از این گروه تجلیل شایسته می کرد. این خود یک فرهنگ سازی برای دوری از حاشیه و داشتن اخلاق نیکو بود.
مهدوی کیا از فوتبال می رود. زودتر از آنچه تصورش را می کردم. گل تاریخی اش به امریکا و دو گل زیبایش به چین در اوج جوانی هرگز از خاطره ها نخواهد رفت. مهدی فوتبال ما قرار است در کار مربیگری فعال باشد. امیدواریم او مثل دوران بازیگری اش این کار را به شکل پایه ای و اصولی دنبال کند و مثل بعضی ها یکشبه قصد نشستن روی نیمکت های بزرگ را نداشته باشد. با هم آخرین حرف های او در دوران بازیگری اش را مرور می کنیم.
- یاد میآید که مدرسه من در در منطقه 14 در خیابان خاوران بود. تا سال پنجم دبستان متاسفانه سیستم به گونهای بود که معلمهای ورزش آن بالا مینشستند و یک توپ پلاستیکی دست بچهها میدادند تا برای خودشان بازی کنند. اما از زمانی که آقای کتابفروش به مدرسه ما آمد به کل ورزش مدرسه ما را متحول کرد. آن موقع من پنجم دبستان بودم. وقتی ایشان آمدند ما در همه رشتههای ورزشی تیم دادیم و شرکت کردیم و جالب اینجاست که استعدادهای خوبی از همان مدرسه به ورزش معرفی شد.
- در رشته دوومیدانی استعدادهای خوبی داشتیم. خود من هم در دوی سرعت و هم در دوی استقامت قهرمان میشدم. حالا نمیدانم خدا یک بدنی به ما داده بود که ما هم استقامتی کار میکردیم و هم سرعتی. بعد از آن هندبال را شروع کردم که تیم ما در منطقه زبانزد شد. 5 – 6 بازیکنمان به تیم منطقه راه یافتند. بعد هم وارد بسکتبال و والیبال شدیم. یعنی تمام رشتهها را بازی کردیم و آخر سر هم به فوتبال وارد شدم.
- تقریبا 22 سال پیش بود یعنی اواخر سال 69 که من فوتبالم را از بانک ملی شروع کردم. سکوهایی که در سمت راست زمین الان میبینید آن موقع در سمت چپ بود. یک روز با یکی از دوستانم به نام مجتبی زینالدینی تصمیم گرفتیم در تستهای تیم بانک ملی شرکت کنیم. یادم میآید برادرم در آن زمان یکی از کفشهای ایرانی المپیک داشت که خیلی برایم بزرگ بود. یک جوراب خیلی بزرگ پوشیدم و با همان کفشها به محل تست آمدم. حیف؛ در آن زمان در همین زمین 5 هزار بازیکن مینشست تا 20 بازیکن را از بین آنها انتخاب کنند و به ردههای پایه ببرند. به هر 22 نفر حدود 5 – 6 دقیقه بازی بیشتر نمیرسید و باید در همان 5 – 6 دقیقه خود را نشان میدادند تا انتخاب شوند. حالا از شانس یادم میآید که دقیقا همین جا کنار همین دروازه یک توپ به دست آوردم و بعد از دریبل کردن دو سه نفر گل زدم. در آن زمان بانک ملی مربی به نام پرویز صادقی داشت. او بلافاصله من را صدا کرد و گفت که شما مدارکت را بیاور تا برای تیم انتخاب شوی. بعد از آن به خانه رفتم تا یک روز به تمرینهای تیم بیایم اما متاسفانه یک بیماری گرفتم و از کمر به پایین به طور کل فلج شدم و سه، چهار ماه از همه چیز دور بودم.
- من یک بیماری به نام تب مالت گرفتم که متاسفانه تشخیصهای اشتباهی انجام شد و به من میگفتند که روماتیسم داری. آمپولهای اشتباه به من زدند و خلاصه فلج شدم. اما بعد از اینکه بالاخره بیماری من را تشخیص دادند و در 60 روز 60 آمپول زدم، خوب شدم و کارم را در باشگاه بانک ملی شروع کردم. شرایطم طوری بود که باید روزی یک بار این آمپولها را می زدم. خلاصه کارم شده بود که هر روز صبح زود جلوی درمانگاه منتظر باشم، تا در درمانگاه باز شود و آمپولم را بزنم. اینطوری شد که توانستم، آن بیماری و فلجی که از کمر به پایینم را مبتلا کرده بود را پشت سر بگذارم.
- زمانی که به بانک ملی آمدم و انتخاب شدم آقای شاهرخی هم حضور داشتند. همین گوشه زمین بود. هیچ وقت یادم نمیرود. شاهرخی همه ما را جمع کرد و گفت درست است که شما فوتبال بازی میکنید اما هر کس که درسش از همه بهتر باشد و کارنامهاش را بیاورد من به او جایزه میدهم. یادم میآید که آن موقع سوم راهنمایی بودم و معدلم 19.57 بودم کارنامهام را بردم و جایزهام را هم گرفتم. یعنی جدا از بحث فوتبال به درس هم خیلی اهمیت میدادم. خوشبختانه در همه رشتههای ورزشی که بودم درسم را هم در کنارش میخواندم و همیشه جزو سه شاگرد اول کلاس بودم. اگر به مدرسه راهنمایی ما یعنی پاسداران اسلام بروید، همیشه عکس سه شاگرد اول را بالای سر در مدرسه میزدند. من در سال اول حضورم در بانک ملی ماهی هزار تومان حقوق میگرفتم. ماه اول پولمان را در یک پاکت گذاشتند و به ما دادند. ما پرسیدیم این دیگر چیست مگر به ما حقوق هم میدهند؟ با تعجب می پرسیدیم یعنی هم بازی کنیم هم پول بگیریم!
- زمانی که در بانک ملی فوتبال را شروع کردم دیگر هندبال را به طور کل کنار گذاشتم. خاطره دیگری برایتان بگویم، بعد این همه سال ایرادی ندارد که این قضیه را فاش کنم. وقتی مسابقههای هندبال تهران شروع شد من در تیم منطقه 14 بودم. تیم ما آن سال قهرمان شد. معلم ورزشی داشتیم به نام آقای کاشانی که ایشان خیلی دوست داشت من را به رشته فوتبال ببرد. یک دانشآموز در مدرسه داشتیم که تقریبا همفامیلی من بود و نام خانوادگیاش مهدوی بود. یک کارت برای من درست کردند، اسم و فامیلی او بود اما عکس من روی آن کارت بود. یعنی من در مسابقههای هندبال بازی میکردم و در رقابتهای فوتبال هم حضور داشتم. بعد در رقابتهای هندبال قهرمان تهران شدیم، در فوتبال در فینال به منطقه 15 خوردیم. مرز منطقه 14 و 15 همین خیابان خاوران است. همه مربیان و دانشآموزان آنها من را میشناختند و من روز فینال برای تیم فوتبالمان بازی نکردم چرا که اگر بازی میکردم بازی 3 بر صفر به سود حریف میشد. نرفتم و بازی را هم باختیم. فردا آن روز آقای کاشانی خیلی از دست من شاکی بود. من به او گفتم اگر من میآمدم همه میفهمیدند و بازی سه بر صفر به سود آنها میشد. سال بعد ایشان یک ماه زودتر کارت فوتبال من را صادر کرد و دیگر نگذاشت به سمت هندبال بروم.
- من همیشه از بانک ملی به نیکی یاد کردهام. واقعا متاسفم که الان چنین اتفاقی برای این تیم افتاده است. یک روز با برادرم از این محل رد میشدیم و کاری داشتیم. گفتم به کوچه باشگاه برویم تا ببینیم چه خبر است. دیدیم یک قفل بزرگ روی در باشگاه زدهاند. غصهام گرفت و اشک در چشمانم جمع شد. باشگاهی با این همه امکانات که یک روز سه چهار هزار فوتبالیست در آن برای تست دادن رفت و آمد میکرد چرا در آن را بستهاند؟ در برنامه دیگری با میرآخوری که مدیران ارشد بانک ملی هم در آن شرکت داشتند بودیم که من در آن برنامه پشت تریبون و از این موضوع شدیدا انتقاد کردم که چرا چنین باشگاهی با این سابقه در رده پایه باید تعطیل شود. همیشه هم گفتهام که این کار یک ظلم به فوتبال ایران است چرا که بانک ملی حداقل هر سال 5 بازیکن خوب به فوتبال ایران معرفی میکرد. الان هم خیلی دوست دارم که این باشگاه دوباره کارش را شروع کند هر کاری که از دستم بربیاید از این به بعد که وقت بیشتری دارم انجام میدهم. خودم را مدیون این باشگاه میدانم. شاهرخی جمله معروفی در این رابطه دارد و گفته بود که اگر اینجا را کلنگ بزنید بازیکن درمیآید. واقعا محل بازیکنخیزی بوده است.
- یکی از افتخارات بزرگ زندگی من به غیر از تیم ملی و پرسپولیس این است که به عنوان یک ایرانی در تیم قرن یک تیم آلمانی انتخاب شدم. کاش فیلم آن جشن را تلویزیون ایران پخش میکرد و مردم ایران میدیدند که چه مراسمی برگزار شد. بازیکنان بزرگی مثل اووه زیلر، اولی اشتاین، توماس دال، فاندرفارت و... وقتی من به عنوان یک ایرانی 34 ساله کنار اووه زیلر 70 ساله بودم افتخار بزرگی برای من بود و هیچ وقت آن را فراموش نمیکنم که یک ایرانی از این زمین شروع کرد و رفت آلمان و در آن تیم هامبورگ که قهرمان اروپا بود توانست در تیم قرن باشگاه قرار بگیرد.
- اولین برد ما در جام جهانی مقابل امریکا بود. به خاطر مسائل سیاسی و حساسیتهایی که وجود داشت خیلی برایمان مهم شده بود. واقعا در آن بازی جنگیدیم. شاید در هیچ دیداری مثل بازی با آمریکا ندویدم. شما در سن 21 سالگی رسیدی به جایی که در دقیقه 83 بعد از 50 متر دویدن گل دوم را زدهاید و به جای خوشحالی عصبانیت تمام این داستانهای درونی خارج شد. شاید به اندازه چندین ماه مشکلات و تمرینها و سختیها این عصبانیت از ما بیرون ریخت.
- من از کودکی عاشق پرسپولیس بودم و وقتی کارم را شروع کردم هدفم رسیدن به پرسپولیس بود البته فوتبال خارجی را همیشه از تلویزیون پیگیری میکردم و در خاطرات کودکی خودم فکر میکردم که آیا میتوانم به یک روز به پرسپولیس و یا اروپا برسم یا خیر که این اتفاق افتاد.
- خدا مادرم را بیامرزد. خیلی در خانه و محل او را اذیت کردم تا دلتان بخواهد شیشه شکستم ولی هیچوقت کتک نخوردم. پدر و مادرم خودشان هم به فوتبال علاقه داشتند اما واقعیت را بخواهید اینقدر شیشه شکستیم که برخی اوقات به جای توپ جوراب را داخل همدیگر میگذاشتیم و با آن فوتبال بازی میکردیم تا شیشهها نشکند. همیشه علاقمند بودم.
- من ابتدا میخواهم یکسال استراحت کنم و در خودم باشم پس از 20 و خردهای سال و یک سال استراحت به آلمان میروم و پله پله بدون عجله کار خودم را دنبال میکنم. مطمئن باشید آن قدر تجارب دارم که از آن استفاده کنم.
- من ایران را دوست دارم اول باید به کلاسهای لازم در آلمان بروم و پس از دریافت مدارک ببینیم خدا چه میخواهد. اگر میخواستم مربیگی کنم همان موقع که در استیلآذین بودم مربی میشدم. دوست ندارم به یکباره وارد مربیگری شوم همانطور که پله پله به فوتبال آمدم باید همانطور هم مربی بشوم. قطعا اگر کار را از پایه شروع کنم بهتر است و عمر مربیگری هم بیشتر می شود.
- این که من وارد مدیریت در آسیا شوم زود است. البته رابطه آنها در آسیا با من خیلی خوب است ما باید به هر قیمتی که شده علی دایی را کاندیدا کنیم و در سالهای آینده او را در مدیریت آسیا ببینیم. بالاخره او را در آسیا قبول دارند.
- آلمان ها به همه چیز حس برتری دارند و برای کار خود هدفمند هستند به خاطر همین هم همیشه موفق هستند آنها در رانندگیشان نیز موفق هستند من دو سال در آلمان ماشین داشتم اما راستش را بخواهید نمیدانستم بوق ماشین کجاست. بعد از مدتها برادرم به آلمان آمد و به من گفت مهدی بوق این ماشین کجاست من به او گفتم بوق ماشین را میخواهی چکار کنی؟ گفت میخواهم بوق بزنم من برای او توضیح دادم که در آلمان بوق زدن معنی خوبی ندارد یعنی از خیلی از مسائل بوق زدن سختتر است. در بعضی از کشورها اصلا مثل اینکه این بوق را باید هر چند دقیقه یک بار بزنند. ما متاسفانه همیشه میخواهیم سلام و یا خداحاظی کنیم، بوق میزنیم اما در آلمان مگر اینکه ماشین جلویی که حرکت خطرناکی انجام دهد که برایش بوق بزنند. به نظر من مردم آلمان با خیلی از جاها فرق دارند اما رانندگی در فرانسه مانند ایران است.
- تصمیمی که آقای مایلیکهن گرفت بسیار شجاعانه بود که من را از خط حمله به پیستون راست آورد. از آن وقت من یار ثابت تیم ملی شدم و حدود 13 سال این پست در اختیار من بود. من جوان بودم و دوست داشتم به هر طریقی که شده بازی کنم اینکه آیا پست تخصصی من بود یا خیر چندان مهم نبود اما من خیلی سریع خودم را با این پست وفق دادم.
- مجله کیکر هر هفته یک مصاحبه با یکی از بازیکنان شاغل در آلمان دارد. یک روز قرار شد با من صحبت کنند، در زبان آلمانی موشک به نام راکت است. آنها به یکباره تیتر بزرگی زدند و به من گفتند موشک هامبورگ، سپس همه و مخصوصاً در ایران این اسم را روی من گذاشتند البته من زیاد از القاب خوشم نمیآید ولی این اسم را روی من گذاشتند البته الآن من موتور گازی هم نیستم چه برسد به موشک (به شدت میخندد). این کاری بود که مجله کیکر کرد.
- ما متحد نیستیم، در همه زمینهها این مشکل را داریم . من در خارج از کشور دیدم که ترکها چقدر با هم متحدند. اما نمیدانم فرهنگ ما به کجا رفته که ما اصلاً متحد نیستیم. من این را با چشمان خودم در خارج از کشور دیدم در جمعیت اندکی که بود چطور پشت هم متحد بودند تصمیماتی میگرفتند که همه چیز را دگرگون میکرد اما متأسفانه ما ایرانیها اتحاد را نداریم و نمیدانم فرهنگ ما از کجا نشأت گرفته. خیلی هم احساسی هستیم. اگر اتفاقی بزرگ بیافتد دو یا سه روز حماسی میشویم اما به غیر از آن دیگر هیچ. خدایی ناکرده یک روز زلزله بیاید یا یک نفر فوت کند همه به دنبال حضور در مراسم ختم و کمک هستیم ولی در سایر اوقات خیر. آدم میتواند اختلاف نظر داشته باشد و دور یک میز همه چیز را حل کند اما برخیها به این اختلاف نظرها به دید بدی هم نگاه میکنند. من فرهنگی که در فوتبال آلمان دیدم اگر واقعاً کسی شما را دوست دارد باید انتقاد کند. نه اینکه فقط بگوید شما خوب هستید. از اینکه ایرادهای شما را به شما بگویند این مسئله خیلی خوب است اما ما با این فرهنگ بد برخورد میکنیم.
- من کنار و روبروی بهترین بازیکنان دنیا مانند زیدان بازی کردم و یا مقابل دلپیرو و یوونتوس در بازیهای مختلف به میدان رفتم، همچنین مقابل بهترین دروازه بان جهان یعنی کان نیز بازی کردم، در بازی در تیم هامبورگ نیز دروازه بان ما یکی از بهترینهای آلمان بود و یا چندین سال توماس دال ذخیره من بود، او یکی از بزرگترین بازیکنان فوتبال بود، بالاخره من با بازیکنان بزرگ زیادی سر و کار داشتم البته یکی از خاطرات شیرینم بازی در منتخب جهان در بارسلونا بود که مقابل رونالدینیو و همه ستاره ها قرار گرفتم، حتی من سر یک میز در یک هتل با این افراد بودم، البته نباید از همین آخرین بازی ما که برای هامبورگ انجام دادم آن هم با ستارههایی به ساده گذشت. در طول سالها اینها همه افتخارات ورزشی من بود که با بازیکنان و مربیان بزرگ سپری کردم ولی همه چیز تمام شد و باید به این اعتقاد داشت که یک روز همه چیز تمام میشود. البته من در کنار نوجوانان و جوانان و بازیکنان بزرگ ایرانی نیز خاطره دارم و در شهرهای مختلف ایران نیز رفته ام، مثلا شما یک زمانی به ورزشگاه بزرگ یوونتوس رفتهاید و یک زمانی هم باید در گوشهای از ایران بازی کنید. اینها همه افتخارات ورزشی من است، زندگی بالا و پایین دارد و با تمام این مسائل، اما تمام شد.
- در این چند روزه خیلی درباره این موضوع صحبت شده، از رسانهها تشکر ویژهای دارم که از من همه گونه حمایت کرده اند ولی در شرایط فعلی که پرسپولیس راه سختی برای حضور در فینال جام حذفی آمده الان هم باید آرامش داشته باشم. ما متاسفانه در لیگ نتوانستیم نتایج خوبی به دست آوریم و در جام حذفی مقابل نفت و ذوب آهن و داماش در آن چمن مصنوعی خاص خودش باز کردیم، من هم اصلا دوست ندارم پس از رفع این سختیها هیچ حاشیهای برای پرسپولیس به وجود آید، یا بخواهم مربی را زیر سوال ببرم تا در موفقیت پرسپولیس تاثیرگذار باشم. من اول فصل گفتم، در فصل جاری آخرین سال فوتبالی خودم را پشت سر میگذارم، به این تصمیم خودم جدا پایبند بوده ام و سپس تصمیم گرفته ام در فینال جام حذفی بروم. خدا خواست و به فینال جام حذفی رفتیم و این هم دعای مردم بود که من در فینال از فوتبال خداحافظی کنم. اگر پرسپولیس به فینال نمیآمد شاید آن بازی که مقابل استقلال انجام دادیم آخرین بازی ما با پرسپولیس بود، اما خدا را شکر به فینال آمدیم.
- کار تیم ملی خیلی سخت شده، راستش را بخواهی هیچ چیزی دست خود ما نیست، ما باید با تمام توان سه بازی آینده خود را ببریم و انشاالله ازبکستان بلغزد و بیافتد. با زدن کادر فنی هیچ دردی دوا نمیشود، باید همه حمایت کنیم. اگر این جام جهانی را از دست دهیم باز هم 4 سال به عقب برمیگردیم، تکلیف کره روشن است و اما کار ما سخت است. من هم انشاالله از آلمان کارم را شروع میکنم و امیدوارم یک روز در ایران بتوانم با مربیگری دل مردم خوبمان را شاد کنم. از همه میخواهم که مهدوی کیا را حلال کنند.
بهمن اسدی